دفترچه ممنوع

ساخت وبلاگ
خیلی کار دارم. ولی حس میکنم این را بدهکارم به مریم که بنویسم؛1.تسلیم نشدنروبروی من درست پشت همین گلدان دختری نشسته است که در سن سی و هشت سالگی از نظر جسمی به اندازه یک زن پنجاه ساله دردمند است. اما قوی و توانمند و بااراده است. دختری که از بچگی جلوی چشمش  عموهایش مادر باردارش را کتک زده اند، پدر روانیش انواع آزارها را به انها روا داشته، روزهای متوالی بی آب و غذا در طبقه دوم خانه حبسشان کرده، کتک خورده اند، تحقیر شده اند و .... در نوجوانی بارها به خودکشی فکر کرده اما بعد به خودش گفته  اگر من نباشم چه کسی به داد مادر و خواهرهایم برسد؟درد کشیده است اما قوی شده است. یک روز صبح از خواب بیدار شده دست مادر و خواهرهایش را گرفته و از  آن جهنم بیرون آمده.حالا خودش خانم وکیل است، دو تا دختر خوشگل باهوش دارد و با همه مشکلاتی که دارد از زندگی راضی است.  خواهرهایش موسسه موسیقی زده اند و تدریس می کنند.مادرش گرچه میراث دار تمام زخم های زندگی مشترکش با آن مرد دیوانه است اما دلش خوش است که حال بچه هایش خوش است.--2.دشمنی به نام مقایسهمریم جان از تنهایی و بی کسی و فقر بدتر، مقایسه است. به روح خودت خیانت مقایسه را روا ندار.هر ادمی جایی که ایستاده اگر بخواهد خودش را با دیگران قیاس کند و غصه بخورد حا دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48

ساعت چهارده و بیست دقیقه را نشان می دهد، حالا میتوانم بگویم کارهای اداره را به سروسامان رسانده ام.به حرم امام رضا فکر میکنم.بار اخر که رفتم بهش گفتم تا دفاع نکنم نمی ایم. این سه سالی که نرفته ام همیشه وقتی کم می آوردم، وقتی غصه تلمبار میشد و بغض راه گلویم را می بست، وقتی راه مه آلود بود، دلم پر می کشید که بروم. خیال می کردم شاید اگر بروم میتوانم یک دل سیر گریه کنم و حالم بهتر شود.اما این هفته ای که گذشت، که حالم خوش بود، از خودم می پرسیدم آیا نیازی به رفتن دارم؟امروز اما همان پرنده در دلم پرپر می زند، انگارشیره جانم را کشیده اند، هرچه میخواهم به روی خودم نیاورم نمی شود،امروز نتیجه ازمایش پاتولوژی مادر (م) می آید و معلوم می شود ماههای بعدی زندگیمان مملو از بیماری و درد و دل نگرانی های مادرانه من برای دل کوچک پسرم خواهد بود یا انشالله زندگی روال خودش را پی می گیرد؟تمام تلاشم بر این است که ذهنم و روحم کم نیاورد و به مترسک ها و ادمک ها پناه نبرم. دلم میخواهد دردم و دلشوره ام را حس کنم ولی از کسانی که کسان من نیستند،استمداد نطلبم.خدایا کمکم کن. دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48

کمد لباسها را مرتب کنم؟ بالای کمد به دنبال گواهی نامه های دوره هایم بگردم؟ لپ تاپ را روشن کنم و از فصل اول رساله مقاله در بیاورم؟ چه کنم که این لحظه ها زودتر بگذرد. اضطرابها و ناامیدیها را تا جرعه اخر این چند وقت سر کشبده ام. حالا اثری از دلشوره نیست. این چندروز جواب ازمایش حاضر نشده بود. گویی دکتر چیزهای بیشتری را میخواست بسنجد اما حالا زنگ زده اند و م رفته تا جواب را بگیرد. یادم به بهار پارسال افتاد و ازمایشی که قطعا باید سرطان را نشان میداد و نداد. داشتم لباسهایم را برای جلسه فردا اماده میکردم. م که گفت اثری از سرطان نیست سجده شکر کردم و عهد کردم دیگر نروم. انگار به پاس این هدیه خدا، یکی از بهترین دلخوشی های روحم را قربانی کردم. امروز اما هیچ دلخوشی ای نیست که بابتش خودم را ملامت کنم؟ از چه بگذرم؟ چه چیزی را قربانی کنم؟ دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48

مگه همیشه باید سنگ صبور غصه هایم باشید؟

وقتی هم که می فهمم دکتر گفته بر اساس برداشت اولیه ام فعلا شیمی درمانی لازم نیست، شما باید جزو اولین کسانی باشید که می شنوید.

همانطور که من باید جزو اولین کسانی باشم که خبر ارشد قبول شدن مریم، ارامش و موفقیت فرزانه و موفقیت های علمی ستاره را میشنوم.

ما باید به هم امید، ایمان و اعتماد هدیه کنیم.

ما باید حال خوشمان را هم مثل غمهایمان با هم شریک شویم.

خدایا شکر، شکر که انشالله در ماههای اینده غم بیماری و شیمی درمانی و غصه های پسرم را نمی خورم

دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48

بچه که بودیم روی سنگفرشهای حرم بازی میکردیم و بعد که حوصله مون سر میرفت تازه نگاه میکردیم به قیافه شاگردا و همکارای مامان، خانم هاشمی همیشه موقع دعای کمیل مثل ابر بهار گریه میکرد، مامان میگفت خانم هاشمی خیلی مومنه. همیشه با خودم فکر میکردم من که هیچوقت موقع دعا و روضه گریه نکردم لابد مومن نیستم.اما امسال که بعد از سی و چهار سال هی بغضم میترکد با خودم میگویم از کجا معلوم شاید خانم هاشمی هم یک غم بزرگ روی سینه اش سنگینی میکرده. حتی شاید یه اندوه ناشناخته و بی نام و نشان.آقای مشاور اگر بود حتما از مون فیلد (آخرشم تلفظشو یاد نگرفتم)  میگفت و توصیه میکرد فرصت در حرم بودن را مغتنم بشمارید،   تند تند نماز و قران بخوانید و حاجت بطلبید تا  فرصت را از کف ندهید! من اما اهل حفظ فرصتها نیستم. ن حتما میخندد و با چشمان گرد میپرسد واقعا رفتی مشهد؟ اعتقاد داری؟ من هم‌حتما میخندم و به یادش می اورم نمازهای یومیه و شب  این ادم منتقد هرگز ترک نمی شود! بگذریم این روزها یک فرق بزرگ با قبلترها کرده ام، دیگر مدام به خودم یاداوری نمیکنم که چقدر با این ادمها متفاوتم. اصلا شباهت و تفاوت دیگر مساله ذهنم نیست. فقط به دنبال آرامشم دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48

مینویسم تا تمرکز بگیرم؛ با اینکه از کودکی به اجبار مادر در تمام گروههای نمایش و دکلمه های صبحگاه حضور فعال داشتم و بارها در جمع، به خوبی مقاله و کنفرانس ارائه داده ام و از همه مهمتر سابقه یک ترم تدریس موفقیت امیز به بچه های شر و شیطان دانشگاه ازاد را دارم، ولی وقتی گفتند اقای دکتر گفته یک روز در آذرماه بیا و برای بچه های  کلاسم درباره تزت حرف بزن، با کمال کراهت و به رسم ادب قبول کردم. و هر روز دعا میکردم اذر تمام شود و یادشان برود که به من بگویند بیا!! اما دعایم براورده نشد و جمعه دستیار استاد پیام دادکه آیا این دوشنبه میتوانی بیایی؟ میخواستم بگویم این هفته نه، هفته بعد اما بعد به خودم گفتم؛ به قول اهل فن،  در بلا بودن به از بیم بلا! قبول کردم  و از همان لحظه به هم ریختم... نه اینکه خیال کنید کار مثبتی می کنم و روی چیزهایی که قرار است بگویم، تمرکز میکنم، ابداً فقط اضطرابش را دارم؟ قاطی میکنم، رژیمم را ول کرده ام، علاف می گردم، خوب برنامه ریزی نمی کنم و بدون هیچ کار مثبتی هی از خودم میپرسم چه بگویم؟ چه بپوشم؟ چطور بروم و... -آخه اضطراب چه دختر؟ برای چند تا بچه دوره لیسانس میخواهی نیم ساعت به زبان ساده درباره تزت بگویی. از چه می ترسی؟ -نمیدانم. -فقط دلم میخواهد زودتر بیاید و برود و تمام شود! مطمئنم مثل همیشه این ارائه هم به سلامتی و خیلی خوب تمام می شود، فقط حجم فشار فکری که این چند دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48

این روزها دارم تمرین میکنم  وقتی حالم بد است، خیلی حرف نزنم. وقتی دلشوره در خانه دلم لانه کرده، به این و آن گیر ندهم. وقتی تلخم‌ با دقت به دیگران خیره نشوم که عیب ها و زشتی هایشان را حلاجی کنم. وقتی نمیدانم دردم چیست فلسفه نبافم وقتی خوش بین نیستم ادای آدمهای مهربان را در نیاورم. وقتی ادم خوبی نیستم نقش بازی نکنم بلکه خودم را کنترل کنم که به روح کسی اسیب نزنم. وقتی کلافه ام بقیه را سطل زباله غرولندهای نکنن وقتی تشنه ام به سراب دل خوش نکنم. اینها را تمرین میکنم اما دلم یه خواب بی دغدغه، چند روز سکوت و مراقبه و کناره گرفتن از هیاهو و حاشیه میخواهد. دفترچه ممنوع...
ما را در سایت دفترچه ممنوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soofiia بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 11:48